خلاصه ای از ماجرای 9 ماه تو راه بودن حمید بلا
روزی که مامان و بابام فهمیدن یه نی نی تو راهه بدترین روز مامان و بابام بود چون فکرشو نمی کردن بعد ١٦ سال و بعد ٣ تا بچه بزرگ که آبجیم ازدواج کرده بود بخواهند بچه داشته باشند راستی تو پرانتز بگم که آبجیم ١ دونه پسر ٥ ساله داشت روزی که مامان و بابام فهمیدن یه نی نی تو راهه بدترین روز مامان و بابام بود چون فکرشو نمی کردن بعد ١٦ سال و بعد ٣ تا بچه بزرگ که آبجیم ازدواج کرده بود بخواهند بچه داشته باشند راستی تو پرانتز بگم که آبجیم ١ دونه پسر ٥ ساله داشت اونا خیلی سعی کردن تا نی نی ما به دنیا نیاد و بعد ٦ ماه که نی نی سالم بود خیلی کم دوستش داشتند ولی معلوم بود که از روی مجبوریه خلاصه برای عید رفتیم مشهد خونه آ...
نویسنده :
نی نی و می نی
23:50